روز دوشنبه، چهاردهم فروردینماه ۱۴۰۲، با حاج علیبابا ولیپور و یکی دیگر از دوستان راهیِ جلسهای در هیأت نظارت شهرستان آباده شدیم. حاج علیبابا از اینجا بهبعد همیشه پای کار بود و در خوشی و ناخوشی رهایم نکرد. حاج حسین عسکریان اخیراً وارد دوران بازنشستگی شده بود، اما کماکان اقتدار معنوی ریاست را در اختیار داشت. رئیس جدید، آقای مصطفی نوشـاد، احتـرام سن و جایگاه حاجآقا عسکریان را داشت و عنان شروع جلسه را به دستان باتجربهی او سپرد. حاج حسین همان ابتدا با مروری بر گذشته تأکیـد کرد که «مثل دفعهی قبل نشود که رفیق نیمهراه بودم»! این جمله البته منباب مزاح بیان شد تا فضای جلسه از خشکی اولیه خارج شود؛ حضار هم با خندهای از موضوع عبور کردند. به ایشان نشستِ دور قبل و توصیهی مشفقانهای که داشتند را خاطرنشان کردم و پس از کمی گپوگفت، وارد اصل مطلب شدم.
مثل دفعهی قبل رفیق نیمهراه نباشی!
با توجه به اینکه پیشبینی میکردم که برخی از رقبایِ آتی در انتخابات احتمالاً همه کوچههایِ بیاخلاقی را تا انتهـا خواهند رفت و از حق و ناحق، و افراط و تفریط داستانها خواهند بافت، تصمیم گرفتم با صداقتی صد در صدی با اعضای هیأت نظارت برخورد کنم. برادر ارجمند جناب ابوالحسینی، که کنارم نشسته بود، از همان ابتـدا اجازه گرفت که سخنان من را ضبط کند. از همین رو تصمیم گرفتم چالشیترین موضوعاتی را که احتمالاً برخی از رقبا علیـه من مطـرح خواهند کرد، به زبان خودم برای اعضـای هیأت تشریح کنم؛ موضوعی که کموبیش با تصدیق حاج حسین هم روبـرو شد. (نمونهای از این داستانها علیه من را یکی از نامزدهای اصلی انتخابات مطرح میکرد که عمدتاً حول پخش شایعاتی مبنی بر ملاقات من با اعضای سرشناس اصلاحطلب در شهرستان آباده بود. حالا یک سال بعد از انتخابات باید اعتراف کنم که شدت تخریبها فراتر از تصوراتم بود.)
در همهی جلسات، معمولاً با این نکته شروع میکردم که «چـرا» وارد انتخابات شدهام! به گمانم این چرایی و اقامهی دلیلی کاملاً شخصی برای هر کدام از کاندیداها یک ضرورت اساسی است و بخشی از خودآگاهی سیاسی شخص نامزد را تشکیل میدهد. بدون داشتن دلیلی کاملاً شخصی، انگیزههایِ شخص پشت دیوار بلندِ حرفهای انتزاعی و از معنا تهی، گم خواهد شد. حضور در این انتخابات برای من بخشی از مسیر فکریام در جستجوی معنا برای زندگی بود و احساس میکردم در این مسیر، میبایست وارد گود انتخابات شوم و تجربه و اندوختهی سیاسیام را به بوتهی آزمون رأی عمومی بگذارم. البته که همهی نامزدها را رایحهی خوش خدمت و کمک به خلق خدا و حس تکلیف به میدان کشانده بود، من اما بر این باور بودم که علاوه بر این دلایل متعالی، هر نامزد میبایست دلایل کاملا شخصی و وجـودی برای این کار داشته باشد؛ همان دلایلی که من را از یک سال قبل از انتخابات به دوندگی در حوزهی انتخابیه واداشته، و فقدانِ چنین دلایلی برخی از نامزدها را به جنگجویانِ کاناپهنشین تبدیل کرده بود که اواسط بهمنماه یادشان افتاده بود که قرار است انتخابات برگزار شود.
بدون داشتن دلیلی کاملاً شخصی، انگیزههایِ شخص پشت دیوار بلندِ حرفهای انتزاعی و از معنا تهی، گم خواهد شد. البته که همهی نامزدها را رایحهی خوش خدمت و کمک به خلق خدا و حس تکلیف به میدان کشانده بود، من اما بر این باور بودم که علاوه بر این دلایل متعالی، هر نامزد میبایست دلایل کاملا شخصی و وجـودی برای این کار داشته باشد؛ همان دلایلی که من را از یک سال قبل از انتخابات به دوندگی در حوزهی انتخابیه واداشته، و فقدانِ چنین دلایلی برخی از نامزدها را به جنگجویانِ کاناپهنشین تبدیل کرده بود که اواسط بهمنماه یادشان افتاده بود که قرار است انتخابات برگزار شود.
دربارهی تکتک نکاتی که طرح کردم سؤال مطرح شد و من تا جای ممکن پاسخهای لازم را برای شرکتکنندگان در این جلسه ارائه کردم. یکی از موضوعاتی که همواره برای نزدیکان مطرح میکردم این بود که به لحاظ شخصی، پیروزی در انتخابات آورده و مطلوبیت چندانی برای من ندارد، زیرا از کار حرفهایام در وزارت امور خارجه بسیار راضی هستم. این واقعیت برای همهی اعضای وزارت امور خارجه صدق میکند، بهویژه نیروهای سیاسی این دستگاه که جایگاه مشخص خود را دارند. اگر وارد انتخابات شوند، چهار، هشت یا هر چند سال که در مجلس باشند، این موضوع یا به جدایی آنها از وزارت خارجه خواهد انجامید، یا اینکه نهایتاً جایگاهی را به دست خواهند آورد که احتمالا با همان سنوات خدمت در بطن وزارت خارجه نیز میتوانستند به دست بیاورند و نیازی به عبور از آتش انتخابات و کسب رأی پیروزی نبود. از سوی دیگر، به صِرف ورود در انتخابات، شما از نعمت گمنامی در شهر و دیار خود محروم خواهید شد و باری از نظارت عمومی ناخواسته بر شما تحمیل میشود. بنابراین، این استدلال را مطرح میکردم که ورود در انتخابات تا حد زیادی به از خودگذشتگی نیاز دارد؛ از همان جنسی که بهمنبیگی را از پشت میز گرم و راحتش در تهران به زادگاهش بازگرداند تا برای با سواد کردن ایل و تبار خود بکوشد. بر این باور بودم که هر کسی یکبار در زندگی فرصت دارد و به عقب برگردد، و برای کسان و نزدیکان خود کاری انجام بدهد، و این بسته به توان و ظرفیتی که دارد متفاوت است. معتقد بودم که نقطهی بازگشت برای من، انتخابات سال ۱۴۰۲ بود.
این سخنان به مذاق جناب نوشاد خوش نیامد و گفت «این طرز بیان خلاف روحیه تکلیفمحور و جهادی» است. برای ایشان توضیح دادم که شاید مطلب به درستی بیان نشده است و مراد از طرح این موضوعات به هیچعنوان منّت بر حوزهی انتخابیه نبود. به گمانم آقای نوشاد انتقاد بهجا و درستی مطرح کرد و از آن جلسه به بعد، این ایراد را برطرف و به گونهای متفاوت طرح موضوع کردم.
فضای جلسه کاملاً محترمانه بود و هیچکدام از شرکتکنندگان از دایرهی نزاکت خارج نشدند. آنچه آشکارا در چشمان حاضرین میدیدم، ناباوری بود! باور نداشتند که تا انتها در انتخابات خواهم ماند و برندهی رأی نخست در حوزهی شهرستان آباده خواهم شد. حاج حسین حتی در انتها تأکید کرد که «ما انشاءالله مطمئن باشیم که شما تا انتهای مسیر هستید؟»! از دیدگاه حاضرینِ در جلسه اولویتِ اصلی برگزاری انتخاباتی سالم و پرشور بود. با توجه با ماهیت نهادی که نمایندگیاش میکردند، موضوع درستی بود. در این چارچوب من نیز یکی از چرخهایی بودم که قرار بود انتخابات را بچرخانم. اعضای جلسه حامی مشارکت حداکثری بودند؛ هم میان مردم و هم در میان نامزدها! جمعبندی نهاییام از افراد حاضر در جلسه این بود که من را جدی نگرفتند و شانسی قائل نشدند. احتمالاً در چرتکهی ذهنشان بین ۲ تا ۴ هزار رأی برای من ثبت کرده و ماجرا همانجا برایشان تمام شد.
از همین ابتدای کار به این نکته واقف شدم که اگر بر این ذهنیت (یعقوبی نهایتاً ۲ تا ۴ هزار رأی دارد) در سطح شهرستانها غلبه نشود، امکان پیروزی در انتخابات نخواهد بود. در نهایت و با پایان انتخابات مشخص شد که این برداشت از آن جلسه درست بوده است، و تعداد قابلتوجهی از افراد با ارسال پیام اظهار داشتند که انتظار چنین رأیی را اصلاً نداشتهاند و اگر کوچکترین احتمال مبنی بر این رأی قابلتوجه را میدادند، رفتار انتخاباتیشان متفاوت میبود.
اما شد آنچه شد و این سخنان حسرتبار، نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود.