به‌رسم جوانمـردی، یادی از ناصر مسعودی

ناصر مسعودی از آن‌دست مردانی بود که صفایِ حضور، برکت قدوم و معرفتِ وجود داشت. بار نبود و یار بود؛ از همان لحظه‌ که قدم به جمع می‌گذاشت، باری از دوش همه برمی‌داشت، مسئولیت‌پذیری از جنس عملی و واقعی. اولین بار ناصرخان مسعودی را در دوران انتخابات ملاقات کردم؛ وقتی که در منزل خود میزبان یکی از سخنرانی‌ها و نشست‌ها بود. سخاوت در وجودش نه فقط یک خصلت که بخشی از هویتش بود. لوتی بود. نه آن لوتی‌هایِ نقش بسته بر پرده‌ٔ خاطرات دور، که مردی از دل امروز، اما با مرامی از جنس دیروز. نانی اگر بود، هرچند سخت‌ به دست آمده، آن را با لبخند و گشاده‌رویی در سفره‌ می‌گذاشت. نوعی از باور به یک قدم کوچک برای منطقه، و یک گام بزرگ برای وطن در سر داشت!

باورکردنی نبود که چطور با تمام سختی‌ها و نامرادی‌های روزگار، همچنان شوق زیستن، امید به فردا و دغدغه برای آیندهٔ این سرزمین در چشم‌هایش برق می‌زد. ناصرخان اهل کار بود، اهل تلاش، بی‌هیاهو و بی‌ادعا. در روزگار پس از انتخابات، زمانی که از هر تماس و پیامی بیزار شده بودم، تنها زنگ تلفنی که دلم نمی‌آمد بی‌پاسخ بماند، تلفن ناصر بود. نمی‌شد تماسش را نادیده گرفت، چون صدایش از سر رفاقت بود، نه مطالبه؛ از سر مهر بود، نه منفعت.

شاید چهار یا پنج بار بیشتر مجال هم‌نشینی و گفت‌وگوی رودررو نیافتیم، اما در همان دیدارهای محدود، آن‌چنان صمیمیت و بزرگواری در رفتارش موج می‌زد که ردّی ماندگار بر روحم گذاشت. در منطقه، همیشه هم‌قدم می‌شد؛ بی‌هیچ چشم‌داشتی، بی‌هیچ تظاهر یا نمایش. مرد عمل بود، نه شعار. و من، با آن‌که بارها به اطرافیانم با صراحت گفته بودم که کار من با انتخابات شمال فارس به پایان رسیده، هیچ‌گاه نتوانستم آن جمله را به‌روشنی در حضور ناصرخان بر زبان بیاورم. نه از ترس، که از حرمتی که برایش قائل بودم. از شرمِ اینکه شعلهٔ امید و اشتیاقی را خاموش کنم که در وجودش می‌درخشید؛ اشتیاقی ناب، بی‌ریا، به آینده‌ای بهتر برای میهن. قلبش همیشه برای وطن می‌تپید، در ایام انتخابات ریاست‌جمهوری پارسال، در پیامی به من گفت که اگر بتوانم به افراد نزدیک به دکتر پزشکیان گوشزد کنم که از وضعیت رانندگان غافل نشوند. عین پیامش را به دکتر عراقچی که آن زمان در آستانه‌ی مقام وزیر امور خارجه ایستاده بود، منتقل کردم.

ناصرخان مسعودی، که سال‌ها همه‌ی جاده‌های این خاک، و کوچه‌های صداقت را طی کرده بود، حالا راهی دیاری دیگر شده است. دیاری که امیدوارم با همان سخاوتی با اون برخورد کند، که خودش با ما اهالی جهان داشت. آن صفا، آن مرامِ مردانه، آن لبخند بی‌ادعا و نگاه پرمهر، در خاطراتمان زنده است. حالا باید نشان آن صداقت و جوانمردی را نه در خیابان‌ها، که در لابه‌لای خاطرات جُست. عکس‌های روزهای انتخابات در منطقه‌ی خرمبیـد را ورق می‌زنم. در میانه‌ی دریای مواج و متلوّن آدم‌ها، که هر کدام فکری به سر داشتند، حرفی زدند، و روز انتخابات کاری دگر کردند، مردی را می‌بینم که حرفش حرف بود و قولش قول!

یادش گرامی. و روحش شاد.

مصیبت وارده را به خانواده‌ی داغدیـده‌ی مسعودی، دوستان، اقوام و آشنایان تسلیت عرض می‌کنم.

2 دیدگاه دربارهٔ «به‌رسم جوانمـردی، یادی از ناصر مسعودی;

  1. بادرود وسلام
    ضمن تشکر از جناب دکتر یعقوبی وتسلیت به خانواده مرحوم ناصرمسعودی از همدری شما بسیار سپاسگذاریم انشااله بتوانیم یاریگر شما باشیم وخدمت رسانی فرد مسیولی چون شما برایمان عیان است در سلامت وسعادت وموفقیت شما دعا گو هستیم

  2. درود و خدا قوت. اولین بار که بواسطه عمویم کرمان برخورد داشتم گویی چند سال از شناخت ما می‌گذشت، هر دو بار گندم از مرودشت به زاهدان داشتیم آخرین دیدار شهرک امام علی چندی پیش، روحش شاد و یادش گرامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *